انسان متاله و هنر قدسي

نويسنده: مصطفي نوروزي



سعادت، كمال، نيك انجامي و رستگاري، دغدغه همه انسانها بوده و جملگي آنها در صفحه صفحه تاريخ بلند انسانيت در اين انديشه بوده اند، كه چگونه بايد زيست؟ چرا بايد زيست و چگونه ميتوان بهتر زيست؟
دين و تعاليم آسماني، همواره به عنوان چراغي از چشمه نور مشرق راهگشاي بشر پا در خاك بوده تا او راه سعادت را بپيمايد و به مقصد كمال برسد، تا شايد از آب حيات قطره اي نصيب انسان تشنه كام شود و به عمر جاودان دست يابد، كه در اين مهم خضر فرخنده پي را بايد به مدد خواست، كه اشارت به بهره مندي از نفس قدسي انبياء و اولياء ميباشد.
سالكان راه قبل از نخست بايد خود را بشناسند، كه فرمود:«من عرف نفسه فقد عرف ربه» و بعد از شناخت انسان و گذشتن از اين مرحله، به نخست و اول برسند و اميد كه با لقاء به اولي، كه دومي ندارد «اول من لا آخرله» به سعادت مطلوب نايل آيند.
اگر انسان شناخته نشود هرگز حقيقت هنر و زيبايي نيز هويدا نخواهد شد، چرا كه او بنيان خلقت است و جملگي مخلوقات براي خدمت به او خلق شده اند، كه ركن ركين هستي است.
قديمي ترين و مشهورترين تعريفي كه از انسان شده از ارسطو است كه:«انسان حيوان ناطق است» در اين تعريف، جنس انسان حيوان، و فصل او - كه وجه تمايز او با ديگر همجنسانش است - ناطق بودن ميباشد؛ يعني انسان عاقل و ناطق است و قوه نطق و عقل دارد.
بي آنكه به مباحث جزيي تعريف بپردازيم، به آراء حكماي اسلامي و مناقشات در اين راه ميپردازيم تا چيستي و هستي انسان روشنتر شود.
آيت الله جوادي آملي اين تعريف ارسطويي را رد نموده و به تعريف جديدي از انسان دست يافته، كه:« انسان، حي متاله است»؛ يعني زنده اي كه الهي است و حي است؛ يعني آثار حيات دارد، و متاله؛ است يعني منسوب به الله و وجودش حول محور او معناي حقيقي خود را مييابد.
ايشان ميفرمايند: «گروهي انسان را حيوان ناطق ميپندارند؛يعني جانوري است، زنده اي است كه سخن ميگويد و ادراكي دارد برتر از ادراك حيوانات، اگر انسان همين باشد، علوم زير مجموعه انسان؛ يعني علوم انساني از همين حد بالاتر نمي رود، ميشود يك علم نابالغ، علم نابالغ و كودك به علم دنيا بر ميگردد، در فرهنگ قرآني كسي كه قد علم او و نصاب علم او از مرز طبيعت بيرون نمي رود، اين دانشش كودك است و نابالغ»(1)
البته مبناي هنر و زيبايي شناسي؛ كه در بسياري از طبقه بندي هاي هنر و زيبايي كه براساس آن طرح ريزي شده، همين است و سبب اصلي ضد معنوي عمل كردن بسياري از هنرها و آثار هنري كه در جهان اخير تعداد آنها بي شمار است، همين نكته اساسي است كه بيان شد.
بنابراين اگر انسان را به معنا و مفهوم غربي آن بگيريم اين به معني بريدن و قطع كردن ريسمان اتصال او با خداوند متعال است و بايد در نظر داشت كه اين، نتيجه و ثمره اي جزء هنرهاي مخرب و روح آزار رايج در برخي جوامع غربي امروز نخواهد داشت.
اگر نسبت انسان با خدا را كه «حبل المتين» سعادت و خوشبختي اوست، از چنگ انسان بگيرند، هنرهاي مادي و دنيوي امروز پديد مي آيد، كه خود دردي به دردهاي بشر خواهد افزود و سقوط بشر را تسريع خواهد نمود.
اما در تعريف انسان اگر انسان را بنا به نظر استاد جوادي آملي حي متاله بدانيم، اين دردها و نيشها خود به درمان و نوش مبدل خواهند شد، اما اگر انسان را به عنوان حي متاله؛ يعني زنده اي كه الهي فكر ميكند، الهي تغذيه ميكند، الهي توليد ميكند، الهي مصرف ميكند و... بگيريم اين شناسنامه او الهي نامه است» (2)و البته تاثيرات اينگونه انديشيدن را در هنر و زيبايي به طرز ملموسي خواهيم ديد، و شاهد هنري خواهيم بود كه از دل ذره اش نور خدايي ميتابد.اما حقيقت اين است كه ديگر حكما همان تعريف ارسطويي را به رسميت شمرده و انسان را همان حيوان ناطق دانسته و اين تعريف را با الهي بودن او در تضاد نمي دانند؛ يعني به گونه اي، دو تعريف ذكر شده را جمع نموده اند، كه حاصل آن حيوان متاله ناطق خواهد بود.
آيت الله حسن زاده آملي ميفرمايند: «در دانش ترازو انسان به حيوان ناطق تعريف شده است، اين تعريف از نظر منطقي براي تميز انسان از ساير حيوانات تعريفي به تمام و كمال است، كه انسان هم يك نوع از حيوان است و تميز او از ديگر حيوانات اين است كه او جانوري گويا است»(3) نكته اينكه آنچه كه در افق ديد بلند جناب جوادي آملي هويدا بود را نيز استاد حسن زاده ميپذيرند، اما به عنوان يك توصيف و صفتي افزون بر تعريف منطقي و رسمي انسان و از نظر گاه حكمت متعاليه تفاوت اساسي انسان را با ساير گونه هاي حيواني بيان مينمايند.
اين مطلب با انسان كه خالق هنر است تناسب كامل دارد.«تعريف منطقي را نيز امضاء ميكنيم و انسان را حيوان ناطق؛ يعني جانور گويا ميشناسيم و لكن با اين فرق كه او را داراي قوه و لياقت و قابليتي مييابيم كه هرگاه آن دارايي را به فعليت برساند، انسان حقيقي و واقعي خواهد بود».(4)
اين نكته كه گفته شد كاملا با انسان هنرمند كه خالق هنر قدسي است تناسب داشته و مصداق هر دو مفهوم يكي خواهد بود، چرا كه انساني كه هنر قدسي و الهي محصول تفكر الهي اوست اين ويژگي ؛ يعني لياقت و قوه تقرب به خدا را داشته و نشان ها از خالق يكتا دارد.
البته نكته طرح شده به دو بعدي بودن انسان نيز اشاره دارد، كه علاوه بر بعد خاكي و طبيعي انسان، بعد الهي او نيز به رسميت شناخته شده است و اينكه بزرگي چون آيت الله جوادي آملي حيوان ناطق بودن به تفسير اومانيستي آن را رد ميكند، مطلب پرمغزي است كه ناشي از افق ديد بلند ايشان دارد و اين حكيم ارجمند خود ميفرمايند:«چنين انساني كه حي متاله است، علوم وابسته به او؛ يعني علوم انساني، صبغه معنوي و الهي دارد، قهرآ جمال، هنر، معنويت سينمايي، علم الجمال، همه اينها به روانشناسي انسان بر ميگردد، كه حيوان ناطق نيست، بلكه حي متاله است. او حيات حيواني را زير پوشش تاله خود تامين ميكند.»(5)
كليديترين نكته در هنر و زيبايي شناسي فهم اين است كه مخاطب اثر و خالق اثر را بشناسيم كه در هر دو طرف انسان مراد ماست. به عبارتي، او هنر را خلق ميكند و هم او خود مخاطب آثار خلق شده است و هر چه در شناخت او و صفات و ويژگي هاي او كنكاش نماييم باز به بحث و بررسي فزونتري احتياج داشته و ما را به مطالعه و تعمق بيشتري وا مي دارد.
ملاصدرا نيز كه از پيشگامان حكمت متعاليه است، انسان را به چنين صفاتي ميشناسد و اين نحوه وجودي انسان كه داراي صفات و ويژگي هاي الهي است را ميپذيرد و حتي در مقامي بالاتر انسان را داراي قوه «كن فيكون» مي داند كه سخن از آن در مباحث بعدي خواهد آمد.
اما درباره منشا اين توانايي ها، ملاصدرا معتقد است(6) كه به لحاظ ساختار وجودي، انسان ذات صفات و افعال و توانايي هاي انسان آينه ذات و صفات و اسماء و افعال خداوند بوده و به تعبيري ديگر با اندكي تسامح انسان مثال خداوند ميباشد؛ يعني خداوند انسان را به صورت خود آفريده و اينكه ميفرمايند« نفخت فيه من روحي» اين دميدن از روح خود، به انسان توانايي اين را داده كه حداقل در مرتبه اي از عالم هستي (خيال متصل) فعال ما يشاء باشد؛ يعني همچون خداوند دست به خلقت بزند و يا اينكه عقل خلاق او به عقل قدسي مبدل شده و كارهايي خداگونه انجام دهد.
در بعد خيال متصل كه از ويژگيهاي وجودي انسان است، اين توانايي در نهاد بشر ميباشد كه بي هيچ وابستگي به زمان و مكان و... به خلق و خلقت اشياء اراده كند، البته به گونه امر وجودي كه نمونه اي از «كن فيكون» ميباشد.
اين مطلب به اين معناست كه انسان ميتواند هر موجود و مخلوقي را با اوصاف و صفاتي كه بخواهد در ذهن خود خلق كند و به اصطلاح، وجود ذهني ببخشد. به طور مثال ميتوان مكانها و افراد مختلف را در ذهن تصور كرد و اگر عقل فعال انسان به عقل قدسي متصل شده باشد ميتواند اين موجوادت ذهني را وجود عيني ببخشد.
با ديدگاه خاصي كه ملاصدرا نسبت به انسان دارد و در آثار متعدد او موج مي زند، اين تلقي و درك كاملا وجودي از انسان، منجر به ايجاد يك فلسفه هنري و فلسفه زيباشناسي وجود خواهد شد، كه هر چند آغاز آن با بزرگان ديگري بوده، ولي بلوغ و تكامل آن در ملاصدرا ميباشد. اين مطلب صحيح است كه بگوييم در اعتقاد ملاصدرا «از جمله مواردي كه آشكار ميكند انسان از هر حيث مثال خداوند است، عوالم و نشئه هايي است كه خدا و انسان دارند، همانگونه كه خداوند داراي عالم غيب و شهادت، خلق و امر و ملك و ملكوت است، انسان را نيز به گونه اي خلق كرده كه داراي اين دو نشئه وجودي باشد»(7)
به عبارت واضحتر، وجود انسان را داراي عالم خلق و عالم امر بدانيم. همانطوركه پيشتر گفتيم، عالم امر همان «كن فيكون»است، كه انسان با اراده اش و بدون هيچ محدويتي ميتواند در ذهن خود به خلق و صناعت بپردازد.
از خصوصيات ذاتي عالم امر، لازمان و لامكان بودن آن است كه تمام حوادث و اتفاقات آن از قواعد زمان عالم مادي فارغ بوده و به گونه اي ديگر رخ مي دهند و از جنس زمان عالم خلقت؛ يعني همين دنيايي و محدود به ظرف زمان و مكان نميباشد.
ابن عربي نيز در رابطه با انسان تعريف و توصيفي مشابه آنچه گفته شد دارد، او انسان را اصليترين هنر خدا مي داند كه پس از خلقتش، خداوند به خود لقب « احسن الخالقين» مي دهد، در جلد دوم« فتوحات» چنين بيان ميكند، كه پايه اصلي هنر خدا، انسان است كه از روي حكمت اين شاهكار خود را خلق نموده و با دميدن روح خود در آن، جلا و رنگي الهي و مملو از ايمان بخشيده است.
ابن عربي به شدت بر ابعاد الهي انسان متمركز ميشود تا جايي كه ميگويد:«اگر وجود انساني را بخاطر جمالش دوست مي داري، هيچ كس را جز خدا دوست نمي داري؛ زيرا كه وجود زيباست، به همين سان از همه وجوه، موضوع عشق تنها خداست».(8)
اين شيوه بيان از ابن عربي، كه دوستي انسان را دوست داشتن خدا دانسته و با تعبير جز خدا دوست نمي داري از آن نام ميبرد، مطلبي عميق و ژرفناك ميباشد. مطلب بسيار مهم در تفكر ابن عربي مفهوم زيباي نطق است، كه به عنوان فصل انسان در تعريف ارسطويي «حيوان ناطق» بكار رفته است.
ابن عربي نطق در انسان را مشابه همان قول براي خداوند مي داند، همانگونه كه آغاز تجلي و وجود يافتن عالم با امر خداوند به شدن بود و با امر «كن فيكون» كه از خداوند صدور يافته، عالم وجود مييابد، در انسان هم كه مرآت و آينه تمام نماي حضرت خالق است، نطق، شبيه و به اعتبار «قول» در حضرت سبحان ميباشد.
چرا كه ابن عربي معتقد است: قبل از تجلي و وجود يافتن عالم، علماء (ابري كه از بخار پديد مي آيد)بوده و با نفس رحماني به «بودن» امر شد و عالم به وجود آمد. انسان نيز قوه نطق دارد كه كلمات انسان كه از تعيين يافتن نفس او شكل مييابد به گونه اي مشابه قول خداوند است. در معناي نفس رحماني بايد به نكته اي از نظرات جناب استاد حسن زاده آملي در شرح فصوص اشاره كرد:
«نفس رحماني عبارت است از انبساط وجود بر اعيان ثابت از حضرت وهاب و جواد، كه بر اين دو متفرع است. مبدي و خالق و مبدئيت و موجوديت بعد از مرتبه الوهيت است، و اين مرتبه حاصل نميشود، مگر به نفث نفس رحماني در وجود اعياني تا ظاهر باشد، چنانكه باطن بود».(9)
و اينكه تاله و الهي بودن به تعبيري ويژگي تمام طبيعت و اشياء ميباشد و جملگي بر اساس هدايت تكويني در مداري الهي در گردشند و بادها و درختان و... همه در ستايش و ذكر خداوند ميباشند و شايد نبايد حي متاله را فقط در انسان محدود كرد و آن را به مفهومي حداقلي رساند و با تفسيري به انسان تقليل داد.(10)
ولي اينكه چرا چنين موجودي را انسان نام مينهند، به تعبير ابن عربي، كه حسن زاده آملي شرح مي دهد، عبارت است از: «مسمي گشت، كون جامع، به اسم انسان و خليفه، اما تسميه او به اسم انسان از دو جهت است: يكي عموم نشات و حصر او، حقايق مفصله را در عالم، چه انسان يا ماخوذ باشد از انس يا از نسيان، اگر ماخوذ از انس بود اين معني در انسان حاصل است، چه او مجمع اسماء و مظاهر اسماست و از او ايناس حقايق ؛ اعني ابصارش ميسر در نشات جسمانيه و روحانيه و مثاليه براي احاطه نشات او مذكور است را.(11) و اين انسان در تعبير ابن عربي همراه ديگر اشياء عالم با قول خداوند كه امر به شدن فرموده وجود يافته اند:«العالم كله كلمات الله في الوجود».(12)
همان گونه كه نفس با حنجره برخورد ميكند و تعين يافته تا به صورت كلمات مشخص در آيد، نفس رحماني نيز «علماء» را به عالم مبدل نموده و انسان نيز در وجود يافتن خود از اين قاعده دو بعدي بودن مستثنا نميباشد، كه با امر وجودي و اراده الهي، از ويژگيهاي بارز انسان نسبت به ساير مخلوقات، دو بعدي بودن وجود اوست.
انسان داراي يك جنبه طبيعي و يك جنبه روحي ميباشد. قرآن كريم خلقت بشر را دو بعدي دانسته و ميفرمايد: «اني خالق بشرآ من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين»(13)
پس آنگاه كه او را به خلقت كامل بياراستم و از روح خود در او دميدم پس بر او به سجده بيفتيد.
از آيات شريفه بر مي آيد، كه بعد طبيعي و خاكي انسان به گِل وابسته است. از جنسِ آب و گل است و بعد الهي انسان به فرا ماده وابسته است و از جنس جان و دل است.
انسانها در بعد الهي مشتركند و از نظر فطرت يكسانند و تفاوتي ندارند، چرا كه فطرت همگي بر خداجويي است: «فاقِم وجهك للدين حنيفآ فِطرَتَ الله التي فَطَر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم».(14)
پس مستقيم روي به جناب آيين پاك اسلام آور و پيوسته از طريق دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروي كن، كه هيچ تغييري در خلقت خدا نبايد داد.
آنچه زبان مشترك همه انسانهاست همين فطرت است و آنچه وجه تمايز آنهاست جنبه هاي طبيعي آنهاست، شمالي يا جنوبي، شرقي يا غربي بودن، سردسيري يا گرمسيري بودن و تحت تاثير چه نوع از تربيت و فرهنگي رشد يافتن سبب ايجاد تفاوتهاي زيبايي شناخت و ايجاد هنرهاي متفاوت و سليقه و نگرشهاي هنري متفاوت خواهد شد. به هر حال سر آنكه ميفرمايد: «فتبارك الله احسن الخالقين» آن هم بعد از خلقت انسان، هر چند كه همه عالم زيبا خلق شده است: «الذي احسن كل شيء خلقه».(15) يعني اينكه او خدايي است كه همه چيز را به نيكوترين وجه خلق نموده است.
اين است كه اين روح خدايي كه در كالبد خاكي دميده شده، وجه تمايز انسان با ديگر مخلوقاتي است كه آن هم با حكمت و به نحو احسن خلق شده اند.
انسانهاي الهي جملگي يكي اند و آنچه موجب تمايز بين آنها شده، رنگ خاك گرفتن و در گل فرو رفتن است و به هر ميزان كه انسانها خاكيتر شوند، بيشتر از هم فاصله گرفته و جغرافيا و طبيعتهاي مختلف آنها را متنوع مينمايد و قطعآ هنر بين المللي بايد به زبان فطرت باشد، چرا كه انسان بين المللي زبانش فطرت توحيدي است.
يكي از طبقه بنديهاي هنر، تقسيم آن به هنر سنتي و غير سنتي است، سنت گرايان هنر سنتي را مشترك در ميان همه اقوام و ملل دانسته و مردم هر دين و ملت و قوم و قبيله اي با توجه به ويژگيهاي هنر سنتي ميتوانند از شرك آلودگي هنر غير سنتي آسوده شوند.
زمان، آلودگي و نفسانيت موجود در هنر غير سنتي آن را با هنر سنتي كاملا متمايز نموده است. بنابراين هنر سنتي به دليل انطباق و تناسب با نظام آفرينش و قوانين خلقت و نبوغ صوري آن، هميشگي و ابدي است.

پي نوشت ها:

1. جوادي آملي، سخنراني سال 85، هنر و سينماي معنوي.
2. همان.
3. انسان در عرف عرفان، ص .9
4. همان.
5. جوادي آملي، سخنراني سال 85، هنر و سينماي معنوي.
6. مطالعه بيشتر، ر.ك، تفسير القرآن الكريم، ملاصدرا، ج .7
7. فلسفه هنر در عشقشناسي ملاصدرا، ص .80
8. فتوحات، ج 2، ص .329
9. شرح فصوص،حسن زاده آملي، ص .166
10. آياتي مشابه 5 و 4، سوره الرحمن متضمن اينگونه معاني اند. الشمس و القمر بحسبان و النجم و الشجر يسجدان.
11. شرح فصوص، حسن زاده آملي، ص .107
12. فتوحات، ج 1، ص .551
13. سوره ص، آيات 71 و .72
14. سوره روم، آيه .30
15. سوره سجده، آيه .7

منبع: پگاه حوزه